من را ز منم وا مگذار!

من را ز منم وا مگذار ای عزیز

که من به کرم دل به تو می سپارمش

هر چند که منم ز خود گاه گاهی , بیگانه ام

در روز سختی و محنت برس به داد من همچو او

که این رسم , رسم مردانگیست ای عزیز

من را چه شده است که می گویم لاطائلات

شاید به جرعه ای ناب ز دستت بگیرم

این چنین شده است ای عزیز .

سی ام خرداد ماه یکهزاروسیصدو نودو یک - رشت - احمد انصاری گیلانی

محو تماشای زندگی!

محو می شویم در برهوت به تماشای زندگی
نیستیم همچو دلی که می تپد , برای زندگی
ما را زغم فراغ دلبر یک دل , چه حاصل است
یافت می نشود , چرا به دنیا دگر به زندگی
من محو تماشای دور های بی نشانم همچو تو
چون این رسم زمانه است به دنیای زندگی
من آرزوی دیدار تو دارم ای عزیز دل نشین
تا نشینی بر دلم ای نازنین من , چه دلنشین.
سی ام خرداد ماه یکهزارو سیصدو نودو یک - رشت - احمد انصاری گیلانی

تنگ بلوره دلکم!

دل من تنگ بلوره دلکم
دلم من چه بی غرور دلکم
دلم من مایهء خون دلکم
دل من همچوغروب خورشید
همیشه در پشت کوه دلکم.
خرداد ماه یکهزارو سیصدو نودو یک - رشت - احمد انصاری گیلانی

ز قطرهء آبی!

از رود رسیده ایم به دریای زندگی
ما همچو قطره قطرهء باران به دریا رسیده ایم. 

بیست و هفتم خردادماه یکهزارو سیصدو نودو یک - رشت - احمد انصاری گیلانی

آشفته بازار بی کسی!

منم در این آشفته بازار تنهایی

دلم تنگه , اگر بینم که باغی سوزد ز بی آبی

نه از آب است , نه , هوشیاریم!

اگر بینی که در خوابیم ولی لولی وش مغموم , بیداریم

ز در بی کسی گویم

اگر من مثل تو گیرم به دست

آن کس که از سر یاری با منش باشد

چه آرام , نه شتابان , می نمایم

من هم به او راه راست را نه پنهانی

و هم آرامش جان را به آرامی.


بیست و هفتم خرداد ماه یکهزاروسیصدو نود و یک - رشت - احمد انصاری گیلانی

آبشار وجود!

ز آبشار وجودم
بریزد اشک شوقی
به شر شر آبی
ز دیدنت همچون کوه
به سروری , به نگاهی .

بیست و هفتم خرداد ماه بکهزارو سیصدو نودو یک - رشت - احمد انصاری گیلانی

شکوفه های گیلاس

بر درختان , چه زیبا

بوسه بر گیلاس , مه در تو پیدا

من تو را بینم همچون گلها

بر شاخه نه , بر لب حوض آن هم در گلدان

ماهی هم بر دورت هم هی می چرخد

چون گرداگرد کهکشانها

بر در نا امیدی , هست امیدی

همچون بختت , هست وای عظیما

یاور روز های سرد و تاریک , پاینده مانی , وای چه زیبا .


بیست و چهارم خرداد ماه یکهزارو سیصدو نودو یک - رشت - احمد انصاری گیلانی

همه سبزیم!

همه سبزیم و افسوس پای در بندیم
اگر روزی رسد آن میوهء شیرین
و آن را در دهان هر کسی بینیم
آنگاه روزگارمان هم شیرین است , نه رویایی
بیا تا همدل و همراه هم باشیم
که این است رسم مردانگی , جاوید و پا بر جا , بادا.

سه شنبه بیست و سوم خرداد ماه یکهزاروسیصدو نودو یک - رشت - احمد انصاری گیلانی

بگیرد , دست من را , به حق

گر منم آیم به سویت روز و شب
 
دل به دریا می زنم هم روز و شب

گر ندا آید که هم , کیست او

من بدو گویم که حق است , هم از اوست

نرم نرمک به سوی او می روم

تا که او هم بگیرد , دست من را , به حق.


بیستم خرداد ماه یکهزاروسیصدو نودو یک - رشت - احمد انصاری گیلانی

دو چهره ام!

به چهره هم دوگانه ایم

به هر طرف آشتا , بیگانه ایم

منم تو را نشان کنم

ز درد و غم جدا کنم

ببینمت دو چهره ات

به هر طرف نشانه ای

اگر منم دو چهره ام

ببین مرا به درد و غم

مگر تو را به هر طرف

به یک نگاه به چهره ات ببینمت

سپاس گویمت که من

دو چهره ام , دو چهره ام

نگاه تو بگویدم , سپس که منم دو چهره ام دو چهره ام.


نوزدهم خرداد ماه یکهزارو سیصدو نودو یک - رشت - احمد انصاری گیلانی

دیر گاهیست!

دیر گاهیست که تنها شده ایم

باز هم همدل غمها شده ایم

همه بی تاب ز خویشتن هستیم

مونس گل به چمنزار هستیم

قصهء پر غصه همین است که من

به سرایم که ما , همچو شقایق هستیم

مگر اینکه ز در بی خبری همچو لولی وشان مغموم

و به سردی گذری سازیم و بی خبر از هم هستیم

که در این وسعت کم , چه به دنیا بودن

من چه خواهم ز تو ای زنگی مست

قفسم برده به باغی , تا شوم همره گل

تا ابد دل به قفس , شاد شوم در بر گل.

هفدهم خرداد ماه یکهزارو سیصدو نودویک - رشت - احمد انصاری گیلانی

پدرم تاج سرم.

پدرم تاج سرم تو که رفتی از برم

من تو را خیلی دوست دارم

پدرم رفتی ز برم منم هم تنها ترم

آن زمانی که منم , بودم کنار تو

انگاری مثل یه غول از همه بزرگترم

پدرم تاج سرم تو که رفتی از برم

دیگه من چی بگم , از قصه هات

قصه از آن غصه هات , چی بگم د چی بگم

حالا که بزرگ شدم , پدرم رفت از برم

گاهی از غصه با قصه هات

می کنم فکر و خیال

حالا که بزرگ شدم , با زندگی آشنا شدم

حالا می فهمم که منم مثل تو غصه می خورم

پدرم تاج سرم تو که رفتی از برم

این قطعه را بمناسبت روز پدر " مرد " تقدیم به همهء پدران.

رشت - جمعه - دوازدهم خرداد ماه یکهزاروسیصدونودو یک. احمد انصاری گیلانی

بی من مبر

ای رهرو شیرین سخن آهسته بر, آهسته بر

آرام جانم می بری , بی من مبر , بی من مبر

گر تا کنون بردی تو هم بی من , کنون

ره سخت باشد من تو هم , بی هر کسی , بی من مبر , بی من مبر.

یازدهم خرداد ماه یکهزارو سیصدو نودو یک - رشت -  احمد انصاری گیلانی

خدای من


خدای من:

خدای من نکش مرا

ببینمش به صد نگاه

ببینمش به صد خیال تو را که خالقی مرا

چه گویمت دوباره من

چرا ستم

چرا دروغ

به مردمم ستم روا

چه بی وفا شدیم در این رواق نیلگون

چرا چرا

روم همیشه سوی تو

دعا کنم به سوی تو

رسان به من امید تو

چه ها کنم چه ها کنم برس به من

ریا چرا

ظلم نا روا چرا

منم به سوی تو روان

به قلب پاک من قسم

چرا چرا

امید آرزوی من

برس به من

نشان بده کرامتت.


  احمد انصاری گیلانی
- رشت " دوشنبه اول خرداد یکهزارو سیصدو نودو یک "