گرگ


گرگ

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
 
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
 
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
 
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
 
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
 
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
 
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند
 
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
 
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟...

از : فریدون مشیری  => ااگ

باز باران در خیالم

 

باز باران در خیالم:

باد و باران میبرد غم را ز یاران

من هم یک زمانی غمگین بودم

در کناری بنشسته بودم للعجب

یک روز باران بی وجود هرچه یاران

روفته بودم در کنار ناودانی

ناودانی پر زباران خیس و نالان

منتظر ایستاده بودم منقلب بودم و تنها

بودم , بودم مدتی تنهای تنها

تا که نا گه بادکی طوفان انگیز

ابر باران خیز تیره , برده آنرا به سویی

سوی آن دور های دوری

آفتابی , آفتاب عالمتابی

همچو روی دلبران شادان و شنگول

روشنی بخش من و ما

برده من را هم  به سویی

 در گلستان در درون دشت پر گل

من همان کس در کنار ناودانی پر ز باران

جسته از خواب و خیالی , باز باران در خیالم, باز باران در خیالم.

غروب بیست و چهارم آبانماه یکهزاروسیصدو نود . رشت . احمد انصاری گیلانی

 

 

لیوان را زمین بگذار

لیوان را زمین بگذار:
استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند ٥٠ گرم، ١٠٠ گرم، ١٥٠ گرم.
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی‌دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی‌افتد.
استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می‌افتد؟
یکى از شاگردان گفت: دست‌تان کم‌کم درد می‌گیرد.
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست‌تان بی‌حس می‌شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می‌گیرند و فلج می‌شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می‌شود؟ من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقاً. مشکلات زندگى هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن‌تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی‌ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه‌شان دارید، فلج‌تان می‌کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم‌تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی‌گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می‌شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می‌آید، برآیید!
یادمان باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاریم زندگى همین است: احمد انصاری گیلانی

استاد بی همتای شهرم

 

تقدیم به استاد فریدون نوزاد بمناسبت شب نکو داشت حضرتش.
" احمد انصاری گیلانی - دوازدهم آبانماه سال یکهزارو سیصدو نود "
استاد بی همتای شهرم :
تو ای استاد بی همتای شهرم
تو را بر سر نهم من از دل و جان
اگر خواهی نهم سر را به کویت
اگر خواهی بیایم هم به سویت
اجازت ده شوم من چاکر تو
به هر کوی و گذر من در بر تو
دهم دستم به دستت , بنمایی راه مرا تو
منم نو , زاده گردم در جوارت
و هم آزاده گردم در کنارت
به هر حال این دراز است راه نوزاد
اگر دستم بگیری , یاد گیرم
چگونه راه را از چاه گیرم
اگر خواهی که من هم یاد گیرم
به راهت هم کمی آرام گیرم
نمایان کن مرا در راه کویت
بیایم تا بگیرم , ریسمان دانش تو
تو آزادی , نما همچون مرا تو
سخن دانی , سخن دانی تو را هست
منم آموزه ی دانایی تو
بلا گردان تو هستم به هر جا
سرم را هم نهم در ره تو
اگر خواهی نمیرم نا خداگاه
مسیحا گونه فوتی زن به حالم
خداوندا تو نوزاد , شاد گردان
به دنیا عمر طولانی بفرما
منم گویی زیاده حرف دارم
تو ای احمد تمام کن این نوشته
اگر حرفی بود گفتی تو پیشه .
" احمد انصاری گیلانی - دوازدهم آبانماه سال یکهزارو سیصدو نود "

 

 

عقاب ها و غازها

عقاب ها و غازها
 توی زندگی ، تفاوت آدم ها در نگاه شون به زندگی ، به اندازه تعداد اونهاست . همون طور که صورت ها و ظاهر آدم ها با هم فرق داره ، توی افکار و رفتارشون هم با هم تفاوت دارن .
 به نوعی می شه گفت هر انسانی یک کتابه . تا زمانی که بازش نکنی و نخونیش ، اون رو کامل نشناختی . اصلا هم آسون نیست چون گاهی بعضی کتاب ها اونقدر وحشتناک هستند که تا چند وقت از خوندنشون کابوس می بینی و آشفته می شی ولی گاهی خوندن بعضی کتاب ها تا سال ها مستت می کنه چون یک جمله اش می تونه روحت رو دوباره از اول جلا بده و دلت رو صاف کنه  .
 توی این دنیا از بچگی ، ما تعلیم داده می شیم و قوانینی برای ذهن بی برنامه و خالی ما وضع میشه که از طرف خانواده ، دوست ، مدرسه و اجتماع خودآگاه ، نا خودآگاه ، مستقیم ، یا غیرمستقیم ، ارادی و غیرارادی در مغز کوچیک ما جا گرفته که پاک کردن و از اول نوشتن قوانین، اراده فولادی و تمرین خیلی زیاد می خواد .
دکتر وین دایر در کتاب عظمت خود را دریابید، میگه :
آدم ها دو دسته هستند: غازها و عقاب ها. هرگز نباید عقاب ها رو به مدرسه غازها فرستاد و نباید افکار دست و پا گیر غازها فکر عقاب ها رو مشغول کنه. کسی که مثل غاز هست و تعلیم داده شده، نمی تونه درست پرواز کنه و به خار و خاشاک گیر می کنه که مانع پروازش می شه . ولی عقاب رسالتش اوج گرفتنه . عقابی که مثل غاز رفتار می کنه از ذات خودش فرار می کنه .
 بدترین چیز ندونستن قوانین عقاب هاست . این که ندونیم چطوری عقاب باشیم :
 غازها همه مثل هم فکر می کنند و همیشه هم ادعا می کنند که درست فکر می کنند . افکارشون کپی شده هست و اصلاً خلاقیت نداره . اکثر مواقع هم همگی با هم به نتایج یکسان می رسند چون دقیقا مثل هم فکر می کنند .
عقاب ها میدونند زمانی که همه مثل هم فکر می کنند در واقع اصلا کسی فکر نمی کنه .
غازها همیشه می دونند غاز دیگه چطوری زندگی کنه بهتره . هر کسی جای کس دیگه تصمیم می گیره . برای همین اکثراً یا دیر به بلوغ ( فکری – جنسی – احساسی ) می رسن و یا اصلا بالغ نمی شن.
عقاب ها به خلاقیت ذهن هر کس اعتقاد دارن و در زندگی, ماهیگیری به فرد یاد می دن و نه ماهی . در محله عقاب ها هر کسی جای خودش باید فکر کنه و کسی مسوولیت زندگی کس دیگه رو به عهده نمی گیره.
 غازها از جسمشون بیش از حد کار می کشن و تمام توان داشته و نداشته رو به کار می گیرن ولی به نتایج دلخواه نمی رسن  .
عقاب ها اول تمام جوانب کار رو در نظر می گیرن ، باتوجه به تجارب قبلی و برنامه ریزی های ذهن خلاقشون تصمیم می گیرند و بعد شروع به کار می کنند . عقاب ها ایمان دارند که تلاش جسمی به تنهایی اصلا برای کار کافی نیست .
 غازها حریم شخصی ندارند و بارها و بارها وارد حریم خصوصی عقاب ها می شن چون حرمت ندارند .
عقاب ها به حریم شخصی هر فردی احترام می زارن و قاطعانه به افرادی که وارد حریم خصوصی اونها می شن تذکر می دن .
غازها باید همه رو راضی نگه دارند و تمام تلاششون رو در روابط می کنند که همه انسان ها ، تک به تک از اونها راضی باشند . به جای انجام وظایف و رسالت خودشون ، رضایت همه اطرافیان رو با هر زحمتی شده به دست می یارن چون اگر به دست نیارن احساس خلا می کنند .
عقاب ها می دونند که به دست اوردن رضایت همه افراد امکان نداره و نیمی از مردم همیشه با نیمی از افکار اونها مخالفند و این وظیفه یک عقاب نیست که مخالفانش رو راضی نگه داره .
غاز نه نمی گه و همش شاکی هست که چرا باید اینهمه به دیگران توجه کنه .
عقاب در مواقعی که لازم هست ، به راحتی نه می گه .
 غاز شرط اول ارتباط رو صمیمیت بیش از حد می دونه .
عقاب شرط اول ارتباط رو احترام متقابل می دونه .
غاز نمی خواد باور کنه که دشمنی داره .ویا همه رو دشمن می دونه ویه عالمه دشمن فرض داره
عقاب دشمن واقعیش  رو میشناسه.می دونه که باید دشمنش رو ببخشه ولی بهش اعتماد نمی کنه .
 غاز از تجربیات درس نمی گیره و فقط آزار می بینه .
عقاب بعد از گذروندن سختی مسئله ، به فکر پذیرش مسئله و درس های ممکنه هست .
غاز از دلش هیچ وقت حرف نمی زنه .
عقاب با دلش زندگی می کنه .
 غاز یا احساسیه و یا منطقی .
عقاب می دونه که در دورانی از زندگی باید مغز رو پرورش و ورزش دارد و در دورانی دیگه باید دل رو نوازش داد و به حرف های دل بها داد .
 غاز اشتباه نمی کنه .
عقاب می دونه اگر هیچ وقت اشتباهی نکرده ، دلیلش اینه که اصلا دست به عملی نزده .
 غاز جای دیگران زندگی می کنه .
عقاب می دونه که باید به دیگران کمک کنه ولی جای کسی نباید زندگی کنه چون تجربه خود بودن رو از اون فرد گرفته .
 غاز همیشه همه کار می تونه انجام بده .
عقاب می دونه چه کارهایی رو می تونه انجام بده و چه جایی باید اعلام کنه که از عهده اون بر نمی یاد .
 غاز همیشه مجبوره .
عقاب همیشه مختاره و اگر به جبر روزگار مجبور شد کاری رو انجام بده ، می پذیره و می گه : ترجیح می دم این کار رو انجام بدم .
 زمان تفریح غاز مشخص نیست .
عقاب برای تفریحش برنامه ریزی می کنه و می دونه که فاصله خالی این نت تا نت بعدی در موسیقی ، دلیل دل نشین بودن اون هست .
غاز همیشه ناراضیه و شاکی و همیشه در حال شناخت عامل این بدبختی است .
عقاب همیشه راضیه و می دونه هر سختی هم پایانی داره ..
غاز عبادت عادتش شده .
عقاب تکرار و عادت و روزمرگی رو مرگ دل و پرستش می دونه .
 غاز نسبت به عقاب یا احساس برتری می کنه و یا احساس ضعف .
عقاب باور داره برتری وجود نداره . اصل فقط تفاوت است که باعث برتری کسی بر کس دیگه نمی شه .
 غاز زیاد از مغزش کار می کشه البته بدون بهره وری لازم .
عقاب مفید فکر می کنه و از اشتباهاتش درس می گیره .
 غاز می خواد غاز باشه چون غاز بودن و نپریدن خیلی آسون تر از پرواز و اوج گرفتنه.
عقاب بر عقاب بودن اصرار داره ، حتی اگر بارها به مدرسه غازها رفته باشه و به خاطر عقاب شدن بهای سنگینی رو بپردازه .
   سربلند باشید همچون عقاب  : احمد انصاری گیلانی