ده قانون مفید در زندگی

 

 ده قانون مفید در زندگی

 

قانون یكم : به شما جسمی داده می‌شود. چه جسمتان را دوست داشته

یا از آن متنفر باشید، باید بدانید كه در طول زندگی در دنیای خاكی با

شماست.

 

قانون دوم : با دوستان مواجه می‌شوید، در مدرسه‌ای غیر رسمی و

تمام وقت نام‌نویسی كرده‌اید كه "زندگی" نام دارد. در این مدرسه هر

روز فرصت یادگیری دروس را دارید. چه این درس‌ها را دوست داشته

باشید چه از آن بدتان بیاید، باید به عنوان بخشی از برنامه آموزشی

برایشان طرح‌ریزی كنید.

 

قانون سوم : اشتباه وجود ندارد، تنها درس است. رشد فرآیند آزمایش

است، یك سلسله دادرسی، خطا و پیروزی‌های گهگاهی، آزمایش‌های

ناكام نیز به همان اندازه آزمایش‌های موفق بخشی از فرآیند رشد

هستند.

 

قانون چهارم : درس آنقدر تكرار می‌شود تا آموخته شود. درس‌ها در

اشكال مختلف آنقدر تكرار می‌شوند، تا آنها را بیاموزید. وقتی آموختید

می‌توانید درس بعدی را شروع كنید.

 

قانون پنجم : آموختن پایان ندارد. هیچ بخشی از زندگی نیست كه

درسی نباشد. اگر زنده هستید درس‌هایتان را نیز باید بیاموزید.

 

قانون ششم : جایی بهتر از اینجا و اكنون نیست. وقتی "آنجای" شما

یك "اینجا" می‌شود به "آنجایی" می‌رسید كه به نظر از "اینجای"

فعلی‌تان بهتر است.

 

قانون هفتم : دیگران فقط آینه شما هستند. نمی‌توانید از چیزی در

دیگران خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، مگر آنكه منعكس كننده چیزی

باشد كه درباره خودتان می‌پسندید یا از آن بدتان می‌آید.

 

قانون هشتم : انتخاب چگونه زندگی كردن با شماست. همه ابزار و

منابع مورد نیاز را در اختیار دارید، این كه با آنها چه می‌كنید، بستگی

به خودتان دارد.

 

قانون نهم : جواب‌هایتان در وجود خودتان است. تنها كاری كه باید

بكنید این است كه نگاه كنید، گوش بدهید و اعتماد كنید.

 

قانون دهم : تمام این‌ها را در بدو تولد فراموش می‌كنید. اگر مشكلات

دانستنی‌های درون را از میان بردارید، همه این‌ها را به خاطر خواهید

آورد.


 

 

 

 

چرا می گوییم طرف ۷ خط است

 

چرا می گوییم طرف ۷ خط است

 ما معمولاً عادت داریم در توصیف اشخاص زیرک و باهوش و اکثراً رند و مکاراز اصطلاح

"آدم هفت خط" استفاده کنیم! اما چرا؟

 روایتی درمورد ریشۀ تاریخی اصطلاح "هفت خط" وجود دارد. این روایت بر می گردد به آئین

شرابخواری در حضور پادشاه در دوران ساسانیان. در آن زمان پیمانه های ظریف و زیبائی از

شاخ گاو یا بزکوهی درست می کردند که چون پایه نداشته است کسی نمی توانسته آن را روی

زمین یا میز بگذارد و از نوشیدن شرابِ ریخته شده در پیمانه اش طفره برود. از این رو دارندۀ

جام مجبور بوده است محتویات آنرا لاجرعه سربکشد. اما برای اینکه کسی بیش ازاندازۀ

ظرفیت خود باده گساری نکند واز سرِ مستی با حرکت و یا  گفتار خود، احترام و شأن مجلس

شاهانه را از بین نبرد، هر کدام از مدعوین، پیمانه (شاخ) مخصوص خود را داشته که به جهت

تعین میزان توانائی او در باده گساری خطی در داخل آن شاخ کشیده شده بوده که ساقی برای

دارنده پیمانه فقط تا حدِ همان خط، شراب در پیمانه اش می ریخته است .به مرور زمان تمامی

پیمانه های شراب را با هفت خط، مشخص و درجه بندی کردند. در مجالسی که پادشاه حضور

داشته است، میهمانان معمولاً از سه تا شش خط شراب می نوشیده اند. اما بوده اند افرادی که "

لوطی" نیز خوانده می شده اند که تا هفت خط را شراب می نوشیدند بدون آنکه حالتی مستانه

درآنها ظاهر شود که در پی آن دست به حرکاتی بزنند که موجب هتکِ حرمتِ حضور پادشاه در

مجلس بشود.

این قبیل افراد را "هفت خط" می نامیده اند، یعنی که آنها افرادی صاحب ظرفیت و زرنگ بوده

و به کلیه رموز و فنون شرابخواری تسلط کامل داشته اند..

 این اصطلاح به مرور زمان جنبه عام و مَجازی پیدا کرده و در فرهنگ عامه به افراد باهوش و

زیرک و مرد رند "هفت خط" اطلاق گردیده است.

 جهت مزید اطلاع اضافه ميشود که هر یک از خطوط هفتگانه جام شراب، اسم ویژۀ خود را

داشته است:

 ۱- خط مزور - کمترین میزان شراب در جام

 ۲- خط فرودینه

 ۳-  خط اشک

 ۴-  خط ازرق (خط شب، خط سیاه یا خط سبز) این خط کاملاً در وسط پیمانه بوده و خط اعتدال

درشرابخواری محسوب می گردیده است.

 ۵ -  خط بصره

 ۶ - خط بغداد

 ۷ - خط جور که لب پیمانه بوده و جام بیش از آن جا نداشته؛ به عبارت دیگر جام لبریز از

شراب می بوده است.

 

 

بدون اندیشه

 

انسان میتواند ۲ دقیقه بدون

هوا ۲ روز بدون آب و ۲

هفته بدون غذا و یک عمر

بدون پول زندگی کند ولی

نمیتواند یک لحظه بدون

اندیشه زندگی کند.

             (بنیامین فرانکلین)

کودکی بود

 

کودکی بود درخشنده چو ماه دایه داشت به رخساره سیاه

کودک از دیدن او میترسید همچنان بید به خود می لرزید

گریه میکردوفغان وفریاد دایه -  داد میداد  این سان

از چه ترسی چون من این جا هستم در نگهداری تو پا بستم

گودکش داد جواب نغزی همچو پیران سخن پر مغزی

حاجتی نیست به پند و درسم
دایه جان من ز خودت می ترسم .

 اثر استاد فرزانه : دکتر سید برهان الدین میرمنصوری

رمز کامیابی

 

 

بالاترین رمز کامیابی اینست که انسان چیزی بگوید و

 

کاری بکند و چیزی را بخواهد که دیگران بیشتر آن

 

را نمی گویند و نمی کنند و نمی خواهند، یا در گفتن و

 

کردن و خواستن آن تردید دارند.

 

نیکی بکن و به دجله انداز

 

نیکی بکن و به دجله انداز

 

یک عمر شنیدم این نصحیت

 

نیکی بنمودم و ندیدم

 

جز شر ز بشر بدی ز ملت

 

این است سزای نیکی من

 

ای بر پدر تو دجله لعنت

 

نژاد بشر

 

نژاد بشر پرنده ایست با دو بال : یک بال مذکر و یک

بال مونث . تنها اگر دو بال به طور مساوی رشد کنند

و با هم هماهنگ باشند ، نژاد بشر می تواند پرواز

کند .

 

زندگی مثل قصه مرد یخ فروش

 

زندگی مثل قصه مرد یخ فروشیست

 

که از او پرسیدن فروختی؟

 

گفت: نخریدند تمام شد...

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند

 

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند

۱- ثروت، بدون زحمت


۲
- لذت، بدون وجدان


۳- دانش، بدون شخصیت


۴- تجارت، بدون اخلاق


۵- علم، بدون انسانیت


۶-
عبادت، بدون ایثار


۷
- سیاست، بدون شرافت

این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه

کاغذ نوشت و به نوه‌اش داد.

۴۰ عادت آدم هاي موفق

 

۴۰ عادت آدم هاي موفق

کرايگ هايپر نويسنده، محقق، مقاله نويس، مجري راديو و

تلويزيون و يک سخنران حرفه اي است. در ۲۵ سال گذشته، او با

کارهايش به عنوان يک کارشناس حرفه اي موفق در حوزه هاي

شخصي و اجتماعي معرفي شده. هاپير يک سايت هم درباره سخنراني

موثر دارد که در آن نوشته:

 

«من خواسته ام بخش هاي مهم کتاب هاي کمکي که تا به حال خوانده

ام و تجربه هايي که در زندگي ام داشته ام را به صورت ۴۰ نکته

کليدي فشرده کنم و در اختيار ديگران بگذارم تا در هر زمان بتوانند آن

را بخوانند. مطمئنا کتاب هايي که در سطح جهاني فروخته مي شوند و

درباره خودياري هستند ممکن است براي بعضي ها قابل استفاده باشند

ولي من مايلم چيزي بنويسم که براي همه مفيد واقع شود.آ» حالا اين

شما و اين هم ۴۰ توصيه کرايگ هايپر. بخوانيد و قضاوت کنيد.

     دنباله در ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

هفت نصيحت مولانا

 

هفت نصيحت مولانا

گشاده دست باش ، جاري باش ، کمک کن

( مثل رود )

با شفقت و مهربان باش

( مثل خورشيد )

اگر کسي اشتباه کرد آن را بپوشان

( مثل شب )

وقتي عصباني شدي خاموش باش

(مثل مرگ )

متواضع باش و کبر نداشته باش

( مثل خاک )

بخشش و عفو داشته باش

( مثل دريا )

اگر مي خواهي ديگران خوب باشند خودت خوب باش

( مثل آينه )

 

 لازمه شاد زیستن جستجوی زیباییها و خوبیهاست

 

<< لازمه شاد زیستن جستجوی زیباییها و خوبیهاست >>

شادی موهبتی است که از جانب پروردگار به همه انسان ها هدیه داده

شده. شاد بودن همیشه آسان نیست و می تواند یکی از بزرگترین

مبارزات ما در صحنه زندگی باشد برای شاد بودن باید بر افکار شاد

تمرکز کرد اما ما غالبا” بالعکس عمل می کنیم و تعریف ها و تمجیدها

را ناشنیده می گیریم و حرف های ناخوشایند را مدتها در ذهن خود نگه

می داریم، یادمان باشد که ما زیر سلطه ذهن خود هستیم و دلیل عمده

غمگینی ما این است که زندگی آنگونه که میخواهیم نیست وبا مابا

آرمانهایمان اختلاف زیادی دارد در نتیجه ما را غمگین و افسرده

 می کند.

ما اغلب فکر می کنیم زمانی خوشحال وشاد خواهیم شد که به همه آمال

و آرزوهایمان رسیده باشیم غافل از اینکه رسیدن به آرزوهای بزرگ با

روحیه غمگین امکان پذیر نیست . پس << یادمان باشد شاد زیستن

یک تصمیم است نه یک استعداد درونی وذاتی >>. برای شاد و موفق

بودن نباید دنیا را تغییر دهیم بلکه باید خودمان را تغییر دهیم. یادمان

باشد دنیا بی عیب و نقص نیست پس بیاییم کاستی ها را نبینیم و دنیا را

به همین صورتی که هست بپذیریم چون دنیا همان گونه که هست باقی

خواهد ماند. ماه  دور زمین می گردد و زمین دور خورشید، گلهای رز

شکفته می شوند پرندگان آواز می خوانند و انسانها ازدواج می کنند

و..... همه اینها بخشی از برنامه ی بزرگ زندگانی است. یادمان باشد

بزرگترین انتقام از دنیا آن است که آن را جدی نگیریم پس بیایید به کم

و کاستی های زندگی نیز بخندیم .

یادمان باشد :

« زندگی آنقدرها هم جدی نیست، پس شوخی را جدی تربگیریم»

 

  الاغ و امید

 

         الاغ و امید

كشاورزی الاغ پیری داشت كه یك روز اتفاقی به درون یك چاه بدون

آب افتاد. كشاورز هر چه سعی كرد نتوانست الاغ را از درون چاه

بیرون بیاورد.


پس برای اینكه حیوان بیچاره زیاد زجر نكشد، كشاورز و مردم روستا

تصمیم گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ

تدریجی او باعث عذابش نشود.


مردم با سطل روی سر الاغ خاك می ریختند اما الاغ هر بار خاك های

روی بدنش را می تكاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاك زیر پایش

بالا می آمد، سعی می كرد روی خاك ها بایستد.


روستایی ها همینطور به زنده به گور كردن الاغ بیچاره ادامه دادند و

الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینكه به لبه چاه رسید و در

حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...


نتیجه اخلاقی : مشكلات، مانند تلی از خاك بر سر ما می ریزند و ما

همواره دو انتخاب داریم: اول اینكه اجازه بدهیم مشكلات ما را زنده به

گور كنند و دوم اینكه از مشكلات سكویی بسازیم برای صعود.