حبه انگور
حبه انگور , راز خودش را به من نگفت
او برد مرا به کهکشان عشق
من مانده ام که تا به کجا روم
او منتظر است که تا رسد به من به صد امید
من امید دارم که رسم به نزد او
او امید خودش را بریده ز من , عجب....! ااگ
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 16:40 توسط احمد انصاری گیلانی
|
احمد انصاری گیلانی