حبه انگور , راز خودش را به من نگفت
او برد مرا به کهکشان عشق
من مانده ام که تا به کجا روم
او منتظر است که تا رسد به من به صد امید
من امید دارم که رسم به نزد او
او امید خودش را بریده ز من , عجب....! ااگ