از من بگذر
شاید باشد - خاطره ای از زمان های نه چندان دور را در ما یاد آور شود .
از من یگذر
غمگین چو پاییزم از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش شب چون روزم
بگذار ای بی خبر بسوزم
چون شمعی تا سحر بسوزم
دیگر ای مه به حال خسته بگذارم
بگذر و با دلی شکسته بگذرم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
در غم این عشق بی حاصل بسوزم
بگذر تا در شرار من نسوزی
بی پروا در کنار من نسوزی
همچون شمعی به تیره شب ها
می دانی عشق ما ثمر ندارد
غیر از غم حاصلی دگر ندارد
بگذر زین قصه ی غم افزا
اثر زنده یاد استاد : تورج نگهبان
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم آذر ۱۳۸۸ ساعت 10:48 توسط احمد انصاری گیلانی
|
احمد انصاری گیلانی